امشب اومدم که با هم حرف بزنیم خیلی دلتنگ بودم ولی هرچقدر صبر کردم نیومدی
رفتم تموم ایمیلایی که برام فرستاده بودی باز خوندم خیلی خوب بود رفتم تو حال و هوای اون روزا.دلم خیلی خیلی بیشتر تنگ شد
خیلی بده که ندونی میخوای چکارکنی
این همه مدت گذشته ولی هنوزم نمیدونم کجای زندگی وایسادم
نمیدونم چی میخوام وچی دوست دارم
شدم مثل ی برگی که باد هر طرف که دوست داره میبرتش
خیلی گوشه گیر شدم
همش تو اتاقم تنها میام میشینم دراز میکشم به سقف نگاه میکنم
باچندتا وبلاگ آشنا شدم که نوشته های نویسنده هاش به دلم میشینه قشنگ مینویسن
اگه خواستی بهت میگم
کاش پیدام کنی
کاش بازم بیای
دلم برای شونه هات تنگ شده دلم برای گرمی دستات تنگ شده
خیلی خوب بود که مثل کوه پشت سرم بودی
راستی رفتم فیس بوک صفحتو دیدما
اگه اومدی برام بگو در چه حالی
کسی وارد زندگیت شده؟
نظرات شما عزیزان:
|